و نپرسيم که فواره اقبال کجاست
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي ست
و نپرسيم پدر هاي پدر ها چه نسيمي ،چه شبي داشته اند.
پشت سر نيست فضايي زنده
پشت سر مرغ نمي خواند
پشت سر باد نمي آيد
پشت سر پنجره ي سبز صنوبر بسته ست
پشت سر روي همه ي فرفره ها خاک نشسته ست
پشت سر خستگي تاريخ است
پشت سر خاطره ي موج، به ساحل صدف سرد سکون مي ريزد.
لب دريا برويم
تور در آب بياندازيم
و بگيريم طراوت را از آب...
سهراب سپهري
نظرتون درباره ي شعراي سهراب چيه؟
آيا فكر نمي كنيم كه مظمون شعراش همون مراقبست؟
شعر بعدي رو بخونين....