مراقبه یا مدیتیشن، روشی است که طی آن میتوان با اجرای برخی تمرینها به حالت مطلوب و دلخواه روحی رسید. مراقبه محافظت از قلب در مقابل کارهای پست است و در مراقبه باید معتقد باشی که خدا بر همه چیز قادر است. مجله راه زندگی اگر خواستار هدایت و رشد باشی، ارشاد خواهی شد و اگر جویا شوی می یابی. اوشو ریکی مثل سایر تکنیکهای شفا تدریس نمی شود. ریکی بوسیله استاد ریکی در جریان همسویی به شاگرد منتقل می گردد. در این مرحله چاکراهای تاجی،قلب و کف دستها باز شده و باعث پیوندی بین شاگرد و سرچشمه ریکی می نماید. انرژی های همسو از طریق استاد ریکی به شاگرد جریان می یابد. این جریان به ویسله "ری" یا آگاهی مطلق هدایت می گردد و در طی این مرحله به نسبتی که هر شاگرد نیازمند است انرژی دریافت می کند. این همسویی بوسیله راهنمایان ریکی و دیگر عناصر روحانی که دراجرای این مرحله کمک میکنند هدایت می شود. همسویی همچنین می تواند حساسیت روانی را افزایش دهد.بعضی شاگردان بازشدن چشم سوم،بالا رفتن سطح آگاهی و درک مستقیم و پیدا کردن قابلیتهای روانی را بعد از دریافت همسویی گزارش داده اند. یکبار که شما با ریکی همسو شدید در تمام طول زندگی آنرا همیشه همراه خواهید داشت. ریکی کهنه نمی شود و هرگز از دست داده نمی شود. تجربه نشان داده است که تکرار جریان همسویی در همان سطح به ارزش و قدرت آن در آن سطح بخصوص اظافه میکند. همسویی ریکی می تواند مرحله ای از پاکسازی بدن همراه با پاکسازی ذهن و احساسات باشد. سمومی که در بدن جمع شده است ممکن است همراه احساسات و افکاری که دیگر لازم نیست رها شده و از بین برود
دو مورد از بهترین تکنیکهای مراقبه عبارتند از مراقبه گشوده که فرد طی آن ذهن خود را برای دریافت هر تجربه جدیدی پاک و تخلیه میکند و روش دیگر مراقبه متمرکز که مزایای آن از راه توجه شدید به یک شیء، کلام یا فکر به دست میآید. میتوانیم در روش مراقبه متمرکز با تمرکز بر راه رفتن و تنفس همزمان با آن به آرامش ذهنی و روحی برسیم.
راه رفتن با مراقبه عبارتست از انجام مراقبه ضمن راه رفتن. شما آهسته و بدون انقباض عضلات راه میروید و لبخند میزنید هنگامی که این گونه راه بروید در اعماق وجود خود احساس آرامش میکنید. رنج و اضطراب از شما دور میشود. هر کسی میتواند این کار را انجام دهد. تنها به اندکی زمان و کمی درک نیاز است و قلب شما از آرامش و شادی لبریز میشود. از بودا پرسیدند: تو و شاگردانت چه میکنید؟ او گفت: مینشینیم، راه میرویم و غذا میخوریم. سؤال کننده دوباره گفت: اما همه مینشینند، غذا میخورند و راه میروند. بودا در پاسخ به او گفت: وقتی ما مینشینیم میدانیم که نشستهایم، وقتی راه میرویم میدانیم که راه میرویم و هنگامی که غذا میخوریم میدانیم که غذا میخوریم. همة ما در بسیاری از اوقات در گذشتهها گم میشویم یا آیندهها را با خود میبرد. وقتی که ذهن ما هشیار میشود و قوة درک ما از آنچه در حال اتفاق میافتد، آگاه میشود ظرفیتپذیری آرامش و شادی خود را افزایش دادهایم.
آرامش را لمس کنید
اگر گمان کنید که آرامش و سعادت در جایی دیگر است و به دنبال آن بدوید، هرگز به آن نخواهید رسید. تنها آن زمان که توانستید لمس کنید آرامش و سعادت در اینجا و در لحظه حال وجود دارد، میتوانید آرام بگیرید. در زندگی روزانه با وقت بسیار کم باید کارهای زیادی انجام داد. همیشه در حال دویدن هستید، بایستید! لحظه حال را لمس کنید. چقدر آرامش در آغوش شماست. اگر کمی عمیق باشید تمام استرس و اضطرابی که مردم هنگام راه رفتن بر روی زمین نقش میکنند را میبینید. گامهای سنگین و سرشار از اندوه و ترس را بر روی زمین میگذارند و غافلند از این که این جهان راههای بسیار زیبایی دارد. راههایی که در دو طرف خود درختان سر به آسمان ساییده دارد. جادههایی که بوی گلهای بهشتی را در خود دارد اما اگر با دلی سنگین و گرفته در این راهها قدم بگذاریم، نمیتوانیم قدر این زیباییها را بدانیم. هرگاه تلاش کردی که از دلشورههای فردا و اضطرابها خلاص شوی، فقط لبخند بزن. این تبسم آرامش و شادی درونی را تغذیه میکند. تبسم در حین تمرین راه رفتن با مراقبه قدمهایت را آرام و راحت میکند و احساس آرامش عمیقی به تو میبخشد. هر تبسم تمامی وجودت را شاداب میکند.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید اما باز هم خندید .
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید . انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور – یک اوج دوست داشتنی .
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است .
درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آنوقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت : " یادت می آید ؟ تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم بالهایت را کجا جا گذاشتی ؟ "
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گریست
(کنفسیوس)
دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»
معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرده دیگران او را تشویق می کنند.
زیرا بارها و بارها همان سنگی که معمار خوارش شمرده،
در پایان شالوده بنایی شده است
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |