اصل کلی حیات می گوید: برای برآوردن آرزوهایتان باید در دنیای درون جستجو کنید . اگر دنبال ثروت هستید ، انتظار نداشته باشید که توانگری از دنیای دیگر ناگهان از راه برسد . جهان لبریز از ثروت و فراوانی است و شما بر حسب اعتقاد و انتظارتان از آن خوان گسترده بهره میبرید. علت اصلی این که جماعت بسیاری در زندگی در جا می زنند این نیست که توانایی و مهارت لازم برای انجام کار را ندارند بلکه آنان خود را دست کم می گیرند و خود را برای رسیدن به درجات بالاتر شایسته و برازنده نمی دانند. پیشرفت و کامیابی صرفا" به این نیست که شخص به امکانات و فرصت های متفاوت دسترسی داشته باشد ، بلکه آنچه اهمیت داردمناعت طبع و حس خویشتن دوستی است ، چون تنها کسانی از فرصت ها بهره می برند که خود را شایسته احراز آنها بدانند.بنابراین فقط کافی است به آنچه در آرزویش هستید ، اعتقاد داشته باشید و خود را سزاوار آن بدانید. وین دایر همانگونه که دیگری نمی تواند بگوید، که چگونه احساسی نسبت به غروب زیبای خورشید داشته باشی، همانگونه نیز دیگری نمی تواند بگوید، که چگونه زندگی کنی. تو آن هنرمندی که باید با دستهای خود تندیس تجربه ها را تراش دهی. سوزان استازوسکی همانا آنان که به خدا ایمان آوردند و نیکوکار شدند، خدای رحمان آنها را ( در نظر خلق) محبوب میگرداند. سوره «طه» آیه 96 مردی که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله اش را بسیــار دوست می داشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک سلامتی اش را دوباره بدست بیاورد، هرچه پول داشت برای درمان او خرج کرد ولی بیماری جان دخترک را گرفت و او مرد. پدر در خانه اش را بست و گوشه گیر شد. با هیچکس صحبت نمی کرد و سرکار نمی رفت. دوستان و آشنایانش خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند ولی موفق نشدند. شبی پدر رویای عجیبی دید، دید که در بهشت است و صف منظمی از فرشتگان کوچک در جاده ای طلایی به سوی کاخی مجلل در حرکت هستند. هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز یکی روشن بود. مرد وقتی جلوتر رفت و دید فرشته ای که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگینش را در آغوش گرفت و او را نوازش داد، از او پرسید : دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمع تو خاموش است؟ دخترک به پدرش گفت: باباجان، هر وقت شمع من روشن می شود، اشکهای تو آن را خاموش می کند و هر وقت تو دلتنگ می شوی، من هم غمگین می شوم. پدر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پرید. اشکهایش را پاک کرد، انزوا را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت
مایا آنجلو
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |