سعی کن یک مشت آب را در دست بفشاری. خواهی دید که بسرعت ناپدید می شود. اما اگر به آرامی دست ات را در همان آب رها کنی می بینی که با تمام وجود آب را حس می کنی
نوشته شده در دوشنبه 86/12/27ساعت
12:19 صبح توسط بیتا نظرات ( ) | |
اهل دانشگاهم رشته ام علافیست /جیبهایم خالی ست/ پدری دارم حسرتش یک شب خواب!/ دوستانی همه از دم ناباب/ و خدایی که مرا کرده جواب./ اهل دانشگاهم/ قبلهام استاد است/ جانمازم نمره!/ خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست/ من نمیدانم که چرا میگویند/ مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار/ وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!/ ((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید)) /باید از آدم دانا ترسید! /باید از قیمت دانش نالید
نوشته شده در یکشنبه 86/12/26ساعت
3:31 عصر توسط بیتا نظرات ( ) | |